یک روز در مهد
حسنا تا این لحظه 2 سال و 3 ماه و 19 روز سن دارد. عزیز مامان خیلی کم میرسم برات بنویسم اینقدر دلم میخواد از شیرین زبونیهات از کلمات قشنگت بنویسم ولی وقت نمیکنم.از دعا کردنهات و چیزهایی که از خدا میخوای.هر وقت یه چیز میخوای سرت رو بالا میگیری هر دودستتم بالاتر از سرت ومیگی خدا ....(البته همچنان داداشی میخوای از خدا هر چند چند وقته دیگه میگی خدا داداشی آبجی به من بده)هر وقتم دلتنگ زرزر میشی باز میگی خدا زرزر میخوام الهی دورت بگردم حسنا مامانی فرهنگ لغتی داری برای خودت جوری که ماها هم دیگه از کلمات تو استفاده میکنیم .وقتی میخوای بگی اینجوری ،میگی اینجوشی خاله معی که عاشق اینجوشی گفتنته. به پ...
نویسنده :
فائزه
11:17