حسناحسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
ارشاارشا، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

فندق کوچولوهای خونه ی ما

بله ...

1393/1/26 15:27
نویسنده : فائزه
391 بازدید
اشتراک گذاری

حسنا تا این لحظه 2 سال و  2 ماه و 24 روز و 16 ساعت و 7 دقیقه و 35 ثانیه سن دارد

بله دیگه حسنا خانم تو سومین عیدش دیگه تقریبا برامون تعیین تکلیف میکرد.ولی خب از مهمونی نمیام و مهمون نیاد خونه ما و یه سری غرلندهای دیگت بگذریم دختر خوبی بودی مامانی.

روز اول عید بود که دایی جان اینا از تهران اومدن ولی چون دایی جان باید پنجم عید سر کارش میبود چهارم عید رفتن .والا مامانی از بس تو حس مالکیت رو ماهان کوچولو داشتی میترسیدم زیاد بریم پیش دایی جان اینا آخه تو هم خودت کوچولویی و نمیتونی ماهان رو بغل کنی.اینم ماهان دردونه ما اونروز که اومده بودن خونه ما....دورش بگردم دلم براش یه ذره شده

پسر خوشتیمونه

خدارو شکر کلی هم بهت خوش میگذشت ولی با این عید دیدنیهای دسته جمعی شبانه دوباره ساعت خواب شازده خانم ما بهم ریخت شبها که تا 2و نیم 3 مهمونی بودیم وخانمی هم پا به پای ما بیدار بعدشم تا ساعت 12 یا 1 ظهر خواب .غروبم که میشد ساعت 7و نیم 8 میخوابیدی تا 10 اینجوری شد که دخمر ما تنظیم خوابش شدید ریخت بهم.

توی عید نشد که سفر بریم ولی یه روز رفتیم روستای سیاه چغا که روستای شوهر عمه مامانی هستش.البته خیلی ساله که اونجا زندگی نمیکنن و شوهر عمه اعظم 4 تا از دختراش رو به فامیلهای خودش داده که همگی اهل همین روستا هستن و همشونم یه چند سالی هست اومدن خونه پدری که اونجا داشتن رو خراب کردن وویلا جاش ساختن برای عید ها وتابستونشون.

بعداز چند سال همه دختر عمه هارو دیدم بچه هاشون بزرگ شده بودن و ته تغاری هاشون رو که ندیده بودم .ما وباباجون اینا وخاله معی ناهار خونه دختر عمه نسرین بودیم که ته تغاریش محمد امین بود حدودای 4-5 ساله که شما کلی باهاش توپ بازی کردی.

بعداز ظهرم رفتیم خونه یه دختر عمه دیگه که اون بچه کوچیک نداشت وتو هی غر زدی اینجارو دوست ندارم بریم بهت قول دادیم کهمیبریم پیش بَبعی که اونم خونه مادر شوهر یکی دیگه از دختر عمه هام بود و همگی رفتیم اونجا وشما اجازه ندادی که مامان حتی یه لحظه بره تو خونه بشینه همش تو حیاط بودم و تو بَبعی هارو میدیدی تا اینکه پسر دختر عمه لیلا رفت بره ای رو که تازه به دنیا اومده بود برات آورد.امیر حسین خودشم 5 سالش بود و بره بیچاره رو اذیت میکرد ولی تو کلی ذوق بره رو کردی یه بره ناز سفید.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

میترا
27 فروردین 93 15:00
الهییییییییییییییییییییییییی ای جونم .... هزار ماشالله به ماخان کوچولو که روز به روز ماه تر میشه .... ماشالله ماشالله ... خداوند حفظش کنه .... حالا خدا رو شکر که نسبتا خوش گذشته سلامت و شاد باشید در پناه خدا