خاطرات عید 93
حسنا تا این لحظه 2 سال و 2 ماه و 19 روز 12 ساعت و 32 دقیقه 30 ثانیه سن دارد.
سال 92 با تمام مشکلات وسختیهاش شکر خدا تموم شد هر چند که روز آخرشم من وبابایی رو از نفس انداخت وهمچنین روز اول سال 93 رو هم با کلی کار شروع کردیم.
ولی انشاالله سال خوب و پر برکت و سرشار از شادی برای همه مردم ،همه نزدیکان،همه عزیزان و همچنین برای ما باشه.
انشاالله حسنای مامانی هر چند که الان که 21 روز گذشته همچنان بداخلاق و بهانه گیر هستی وحسابی مامان رو اذیت میکنی ولی در سال جدید روز به روز خانم تر بشی وکمتر بهونه بگیری.البته قصد دارم که ببرمت روزی 2-3 ساعت بزارمت مهد کودک امیدوارم که از اونجا خوشت بیاد.
و اما عید 93 چطوری گذشت:
خدارو شکر در کل خوب بود و شما بعضی مواقع کلی ذوق وانرژی داشتی ولی بعضی موقع ها اعصاب مامان رو بهم میریختی.
شب چارشنبه سوری که کلی از صداهای ترقه و چیزای دیگه خوشت میومد و وقتی با بابایی از رو آتیش میپریدی قهقهه میزدی.عکس تکی نداری از اون شب
سال 91 بود که شما تازه اولین عیدی بود که کنارمون بودی و2 ماهه بودی موقع سال تحویل که بابایی فیلم میگیره تو فیلم میگه انشاالله سال دیگه حسنا خانم ازمون فیلم میگیره .البته سال بعدش شما اینکار رو نکردی ولی امسال حتی اجازه ندادی یه عکس یادگاری کنار هفت سین 93 بندازیم چون دوربین رو از بابایی گرفتی وخودت عکاسی کردی
اینم چند تا عکس که بابا به زور تونس ازت بگیره (بعداز سال تحویل خونه مادر جون پری)
اینجا داشتی با مامان جون مریم حرف میزدی
بابا تا دوربین عکاسی رو دست میگرفت تو جیغ میزدی من عس میگیرم تا دوربین فیلمبرداری رو برمیداشت میگفتی من بیبینم.هر کار میکنم عکسهایی رو که با دوربین فیلمبرداری ازت گرفتم آپلود نمیشه
خب بگذریم...
موقعی که میخواستیم بریم بیرون از خونه که بریم عید دیدنی بزرگترها شما میگفتی من نمیاممممم...مامانی طبق معمول کلی داستان برات سرهم میکرد تا راضی میشدی راه بیوفتی و اگه جایی میرفتیم که خوشت نمیومد میگفتیم مامان بریم خونه ما....ولی وای اگه از جایی خوشت میومد به زور باید راضیت میکردم که بیای بریم خونه.
ولی مامانی از یه کارت واقعا ممنونه که با اینکه عاشق شکلات هستی و مامانی فکر میکرد هر جا بریم میخوای هی شکلات برداری بخوری ولی ماشاالله اینقدر مودبانه وخانمانه برخورد میکردی که خودم مبهوت کارهات میشدم ...آفرین به گل دختر مودبم.
الان از خواب بیدار شدی ادامه خاطرات رو بعدا مینویسم...