حسناحسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
ارشاارشا، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

فندق کوچولوهای خونه ی ما

مسافرت

1392/6/12 15:45
نویسنده : فائزه
2,027 بازدید
اشتراک گذاری

اول 19 ماهه شدنت رو با 12 روز تاخیر شاد باش میگم فندق کوچولوی خوشمزم.

شهریور 92 هم تقریبا به نیمه رسیده و ما سوم شهریور بود که با خانواده عمه عفت ومادر جون پری یه چند روزی برای میشه گفت تجدید قوا و روحیه به  استان سرسبز گیلان سفر کردیم.

کلی بگم ،که شما دختر تقریبا بداخلاقی تو طول سفر بودی البته حق رو بهت میدم چون شما الان دوست داری همش تو جنب وجوش باشی و ساعتها تو ماشین بودن خستت میکرد به خاطر اینکه محیط ماشین برای شیطنتهات کوچیک بود.از طرفی هم هوای شمال تقریبا گرم وشرجی بود و شما اصلا گرما رو دوست نداری هر چند خدارو شکر به غیراز ساحل گیسوم بقیه جاها خنکتر بود،و صفا کردی عزیز دلم.

بقیه خاطرات سفر رو تصویری برات میگم:

تو مسیر تاکستان به قزوین کنار جاده باغدارها از محصولات انگورشون برای فر.ش گذاشته بودن که شوهر عمه عفت هوس انگور خریدن کرد و همه پیاده شدیم.اما شما در خواب ناز بودی آخه 6صبح حرکت کرده بودیم شما بعداز صبحونه خوردن تو رزن بازم خوابیدی.

جای با صفایی بود و یه حوضچه آب هم داشت که با صدا شر شر آبی که از وشط حوضچه فواره میزد و سرو صدای بقیه از خواب بیدار شدی وبا دیدن زرعه آفتابگردون وانگور سرحال اومدی.

ناهار رو یه جا تو مسیر خوردیم و بالاخره بعداز ظهر به ساحل گیسوم رسید.خیلی شلوغ بود و دیگه مثل قبل هم با صفا نیست.خلاصه اونجا با دختر عمه ها رفتیم تنی بر آب زدیم تو هم تو تیوپ لاک پشتیت صفا میکردی.نمیشد ازت عکس بگیرم آخه قسمت خانمها عکاسی وبردن دوربین ممنوعه.

ولی اینجا ساحل گیسومه

اینم دختر عمه ها کنار دریا

یه شب ساحل گیسوم بودیم صبح از اونجا درومدیم وتو مسیر زیبای ساحل گیسوم چند دقیقه ای پیاده شدیم و عکس انداختیم که تو با آهنگی که بابا گذاشته بود کلی نانای کردی

ناهار رو بردیم توی یه جاده زیبا که کوهستانیه واول جاده که پایین کوهه شهر اسالم و انتهای جاده که میرسه نوک کوه شهر خلخاله.واقعا قشنگه مخصوصا وقتی که میریم بای کوه که دیگه تو ابرهاست .البته من و بابایی قبلا رفتیم اون بالا این دفعه نرفتیم.اونجا یه رودخونه بود که کلی واسه خودت توی آب خنکش بازی کردی.. یه پل چوبی داشت که دوست داشتی خودت به تنهایی از روش رد بشی ولی خب خطرناک بود...

راستی بابا برات از تو آب یه خرچنگم گرفت

ولی دوباره فرستادیمش تو آب

از اونجام رفتیم شهر آستارا دو روزی اونجا بودیم روز آخر ناهار رو بردیم کنار ساحل ویکی از نیمکتهایی که سایبون داشت رو اجاره کردیم و همگی دوباره رفتیم تو آب .وقتی رسیدیم اونجا تو خواب بودی اسم اونجا ساحل صدف بود که فوق العاده هم تمیز بود.

شب هم رفتیم لاهیجان وچون دیر رسیدیم نتونستیم بریم تلکابین تصمیم گرفتیم که همون بالای شیطان کوه بخوابیم وفردا صبح بریم تلکابین که ساعت 5 صبح بارونی گرفت که حتی از چادرهامون هم آب چیکه میکرد طفلی مسافرهایی که چادر نداشتند با وحشت از خواب بیدار میشدن وفقط پتو ووسایلشون رو میریختن تو ماشین ولی بارون خیلی خیلی شدید وقشنگی بود وهمین بارون نظرمون رو عوض کرد وبعداز اینکه از شدتش کم شد وسایل رو جمع کردیم وراهی خونه شدیم.

اینم عکاسی مامانی وقتی تو ماشین نشسته بودم وتو روی پاهام خواب بودی وبقیه داشتن وسایلهارو جمع میکردن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

میترا
30 شهریور 92 19:18
عکس های زیبایی بود ...
خاله فهیمه
31 شهریور 92 14:41
خاله قربونش بره اینقدر نازه.عشقم. بوس بوس بوس
سارا
3 آذر 92 14:00
سلام وبتون خوشگله مرسی که وبم سر زدی بازم بیا و نظربده خوشحال بشم