عروسک دوست داشتنی من
عشق مامان حسنای عزیزم
دلبرک من هنوز اجازه ندادی از دندونای خوشگلت عکس بگیرم همچنان منتظرم تا عکس مرواریدهای کوچولوت رو بندازم ولی تو تا دوربین رو میبینی حمله میکنی ومیخواییش.
مامانی چند شب پیش رفته بودیم خونه دوست بابایی.تو همش میخواستی بغل دایی جان پیش آیایون باشی.دایی جان آورد گذاشتت پیش خودم ویه نارنگی داده بود دستت تو هم با اون مشغول شدی منم بهت کاری نداشتم.گرم صحبت بودیم که یهویی نگات کردم دیدم نارنگی بی نوا رو به چه روزی انداختی با دندونای کوچولوت پوستش رو کنده بودی و مغز نارنگی رو حسابی فشار میدادی وآبش رو مثلا میخوردی از بالای بلوزت تا پایین شلوارت رو نارنجی کردی.
اینم مدرک جرمت
جونم برات بگه از این کارها زیاد میکنی پریشب بهت غذا میدادم که یکی دوقاشق از غذا رو نخوردی وخواستی از رو صندلیت بیای پایین.منم غذارو زمین گذاشتم وخودتم آوردم پایین.مشغول چت با خاله آزاده شدم که وقتی صورتم رو برگردوندم دیم شما بقیه غذاتون رو خودتون میل فرمودید.البته یه کوچولو تغذیه به موهاتون رسوندید...یه کوچولو با غذا برا پوست صورتتون ماسک درست کردید....یه کم زمین ولباسهاتون رو نقاشی فرمودید.
اینم مدرک جرم این یکی
تازه دختر من اهل مطالعه هم هست همیشه که خرابکاری نمیکنهقربونش برم
اینجام دخمر مامان داره گریه میکنه ....فدای اشکهات بشم مامان تو همیشه باید بخندی
اینجام که باز خونه باباجون رضاست وحسنا خانم حکم کردن باباجون ومامان جونش بذارنش تو این پتو وتابش بدن.
دیگه هیچکس جرات نمیکنه این پتو رو بیاره چون این فندق کوچولوی خونه ما تا پتو رو میبینه باید تاب بازی کنه هیچ کسی رو هم قبول نمیکنه جز باباجون ومامان جونش رو.
الهی همیشه سلامت باشن