دخترکم...
دخترک دردونه من داره یواش یواش خانم تر میشهتا 16 روز دیگه به امید خدا حسنای من یک ساله میشه.
مامان عاشقته عروسک کوچولوش.
خانم مامان شنبه هفته گذشته مامانی مریض شد آنفولانزای شدید طوری بودم که از زور تب وضعف حتی نمیتونستم تورو بغل کنم.وای مامان جون دو روز اینجوری بودم و با داروهایی که استفاده کردم داشتم بهتر میشدم که ...بله شما دوباره تب کردید ومامانی یادش رفت که خودشم مریض بوده.
آخ که دوباره به خاطر یه مروارید دیگه تو چی کشیدی.4- 5 روز تب ودرد داشتی بمیرم برات تا سر مرواریدت معلوم شد.همش گریه میکردی ویا سرت رو زمین میکوبیدی یا محکم میزدی رو لثه هات.
این یکی رو لثه پایینت کنار دندون قبلیت در اومده.مبارکت باشه گلم انشاالله قدرشون رو بدونی وخوب ازشون مراقبت کنی.امیدوارم مامانی واسه هر دندونت اینقدر اذیت نشی ...جونم در میاد تا یکی از این مروارید ها تو دهنت خودش رو نشون میده.
خدارو شکر که الان بهتر شدی ولی بازم بی قراری وفقط میخوای بغل من باشی.
دیشب شب اربعین بود وهمه خونه عمو جواد دعوت بودیم چون صبح اربعین حلیم دارن.بغل هیچکس نرفتی ومامانی رو حسابی خسته کردی.شب هم همه اونجا خوابیدیم البته شما که ساعت 3 صبح به زور لالا کردی ولی مامانی خوابش نمیبرد وصبح زودم پاشدی وهمش هم بد اخلاقی میکردی.شب سر سفره شام ستاره عمه مریم جلوی همه برگشت گفت خانم دایی یادته پارسال حامله بودیوای من اینقده خجالت کشیدم
آخه مگه میشه من یادم بره پارسال اربعین تو فرشته کوچولوی تو دلم 36 هفته و2 روزه بودی و ما بی خبر از اینکه آخر هفته بعدش قراره بیای تو بغلمون واسه اومدنت لحظه شماری میکردیم.
دیگه اجازه نمیدی ادامه بدم...امروز همش غر زدی ها هنوز خسته بی خوابیه دیشبی