دخترک شیرین زبونم
حسنا تا این لحظه 2 سال 10 ماه و 18 روز سن دارد.
عزیز دل مامان چند روزه سرما خوردی ،طبق معمولم خیلی بد دارو میخوری وقتی ساعت
دارو دادن میرسه مامان بیچاره میمونه باز الان چه کلکی سوار کنه یا وعده چی بده یا چه
جایزه ای بده تا شما شربتت رو بخوریان شاالله که هیچوقت مریض نشی عروسکم.
حسنا جان الان سه روزه که دایی جان و ماهان و مریم جون رفتن مکه و توام نمیدونم چرا از
جمعه بدجور دلت برا ماهان تنگ میشه دو بارم اینقدر گریه کردی که همه رو کلافه کردی که
من ماهان رو میخوامممممممممممدستت رو میذاری رو صورتت و با گریه و بغض میگی
ماهان بیا دلم برات تنگ شده...ماهان عزیزم بیا خونمون...ماهان رو میخواممممممممممممم.
اینم یه عکس از ماهان کوچولو تو مسجد پیامبر
جمعه شب بود که دایی جان اینا هنوز نرفته بودن مکه زنگ زده بدن داشتن با هممون حرف
میزدن و خداحافظی میکردن و توام شدید داشتی گریه میکردی که به مامان ماهان گفتم گوشی
رو بذار جلو دهن ماهان شاید یه ادد بدده ای کنه تو آروم شی....گریت قطع شد ولی بغضت تو
گلوت بود که یهو برگشتی به ماهان گفتی ماهان عزیزم بیا خونه باباجون تا من خوشحالم شم
...حالا اشکهات گوله گوله میومد و بغض تو گلوت بود که اینارو میگفتی جوری که اشکهای
مامانی هم راه افتاد. قربون اون دل مهربونت
ان شاالله از سفر که اومدن میریم دیدنشون گلمممممممممم....دعا میکنیم که به سلامتی برگردن
حسنا مامانی تا یادمه بگم که به کنترل میگی کنکُلُل
به پرتقال میگی پرقِنقا
به روسری میگی سوسری
عکس رو میگی عسس
میخوای بگی بریم رو مبل بشینیم میگی بریم هو مبل بشینیم
به تفنگ میگی کُفنگ
باز یادم نمیاد تو پست بعدی هم هر چی یادم اومد باز برات میگم...شیرین زبونم.