حسناحسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
ارشاارشا، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

فندق کوچولوهای خونه ی ما

مسافرت رفتن ما...

1393/5/1 11:39
نویسنده : فائزه
410 بازدید
اشتراک گذاری

حسنا تا این لحظه 2 سال و 6 ماه و 21 روز سن دارد.

 

دردونه کوچولوی ناز ما که با اومدن تو زندگی برامون قشنگتر از

قبل شده و وقتی میریم سفر با وجود تمام مشکلاتت بیشتر از همیشه

بهمون خوش میگذره....الهی همیشه سلامت باشی.

سحر دهمین روز ماه رمضان بود که راه افتادیم به طرف شمال

،وای که چقدرم امسال هوا گرمه خلاصه بعداز ظهر بود که دیگه

یه سوئیت رو به دریا و خوب تو انزلی گرفتیم و اونجا موندگار

شدیم.

 

اینمای نمای زیبای دریا از بالکن سوئیت

 

 

ایجام در حال بوس فرستادن برای زرزریچشمک

 

 

 

 

بله تا رسیدیم شا همش میگفتی بابا یریم دریا نه اینکه مرغابی

کوچولوی مایی عاشق آب بازی هستی.بابا هم لاک پشت بادیت رو

برات باد کرد و دوتایی رفتید تو دریا ولی چون باد میومد شما

سردتون شد به خاطر همین شاید یک ربع یا 20 دقیقه بیشتر تو آب

نبودی.

 

بعد از اینکه از دریا آوردمت تو سوئیت بردم حمومت کردم دوباره

لباس پوشوندم چون میخواستی بری رو شنها به قول خودت مشق

بنویسی.

 

 مشغول بازی بودی تا جیشش گرفت که نتونستی جیش کنی همش

جیغ میزدی و میگفتی میسوزمممم و اشک میریختی.من و بابایی

خیلی ترسیدیم ولی خب تا شب همینجور بودی که دیگه شب مجبور

شدیم ببریمت بیمارستان.

 

خلاصه تو بیمارستان دولتی دکتر حتی یه معاینه هم نکرد و تندی

از خودش 3 تا سفازولین برات نوشت وگفت عفونت شدیده...ولی

از اونجایی که متاسفانه نمیشه رو حرف بعضی پزشکها حساب کرد

بردیمت یه کلینیک شبانه روزی خصوصی که اونجا دکتره

مهربونی داشت و شمارو کاملا معاینه کرد و خوشبختانه وقتی

داشت معاینه میکرد شما بیدار شدی ولی به جای گریه و جیغ لبخند

زدی و دکتر گفت اسمت چیه گفتی حسنا اونم کلی ازت تعریف

کرد،و بعد از معاینه و کلی سوال به این نتیجه رسید که احتمالا

عفونت نیست ولی برات آزمایش و کشت ادرار نوشت.

 

چون کشت ادرار جوابش 48 ساعت بعد آماده میشد و بخاطر اینکه

آب و هوای شمال زیاد مساعد نبود و ماهم راهی تبریز بودیم

تصمیم گرفتیم آز مایشهارو تبریز انجام بدیم.

 

فرداش به طرف تبریز راه افتادیم ولی چون مسافت زیاد بود و ما

هم خوش خوش میرفتیم شب آستارا خوابیدیم که شما تب کردی و تا

صبح نخوابیدیم.صبح زود من گریون از بابایی خواستم سریع

برگردیم خونه ولی بابایی گفت بریم تبریز نزدیکتره و راه افتادیم و

شما همچنان تو مسیر تب داشتی و بی حال خوابیدی.

 

الهی بمیرم ...گردنه حیران که همیشه برای من و بابایی خیلی لذت

بخش و زیبا بود دیگه اصلا صفایی نداشت و هیچ نفهمیدیم چطور

ردش کردیم تا رسیدیم به سرعین.اونجا بود که بابایی گفت همینجا

میمونیم تا آزمایشهای حسنا گلی رو انجام بدیم.

 

3روز موندیم سرعین و عجب هواییییی....خدارو شکر شما هم

خودبه خود خوب شدی جواب آزمایش و کشت ادرارتم خوب بود و

نتیجه گرفتیم که از شوری آب دریا بوده که سوزش گرفتی.

 

حالا عکسهای سرعین و جاهای تفریحی با صفشم تو پست بعدی

میذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

زرزر
20 مرداد 93 19:51
الهی زرزر دورت بگرده.تو عزیز منی عشق خاله ای.الهی همیشه سالم و سرحال باشی و همیشه سایه پدر و مادرت بالای سرت باشه.ایشالا حسنای من هیچوقت مریض نشه.خاله جون وقتی شنیدیم خیلی ناراحت شدیم.ولی خدا رو شکر زود خوب شدی.حسنای خاله امیدوارم همیشه موفقیتت رو ببینم.الهی قربون اون لبای کوچولوت برم که داری از مسافرتم برای من بوس میفرستی.
خاله فهی
21 مرداد 93 11:08
خاله فدای ادا اطوارت.خدا نکنه تو هیچ وقت مریض بشی ان شاالله همیشه خوشحال و خندون باشی.
میترا
24 مرداد 93 10:46
منم همونایی که خاله زری و خاله معی گفتن دیگه