مرواریدها
این خانم گل بالاخره اجازه داد دندونهاش رو ببینند.
عروسکم تو الان4 تا دندون خوشگل داری که مثل مروارید تو دهنت میدرخشند.
اگه بدونی واسه درومدن این دندونای ناز تو چقدر درد کشیدی عزیزم.امیدوارم همیشه قدرشون رو بدونی و خوب مواظبشون باشی.
حسنا جان مامانی تو امروز که دارم برات مینویسم 1 سال و18 روزته هنوز تصمیم نداری راه بری.ولی یه چند کلمه که میگی رو یادم رفت دفعه قبل بنویسم.
هَم(غذا که میبینی وموقعی که شیر میخوای)
آبَ(البته گهگداری میگی)
ووقتی میگم حسنا الان بابایی میاد نگاه در میکنی وتندی میری جلو در میشینی.دیگه هم هر کاری میکنم نمیای اینور.
یه کاری دیگه که انجام میدی واصلا هم کار خوبی نیست وتو متاسفانه از اون موقع که یاد گرفتی 4 دست وپا بری این کار رو انجام میدی اینه که تا در دستشویی باز بمونه تو با سرعت میری توی دستشویی.
راستی این جمعه که گذشت نه جمعه قبلش خیلی اذیتم کردی داشتم با مامان جون حرف میزدم گله تورو کردم مامان جونم گفت الان زنگ میزنم بابا جونش بیارش اینجا.بابا جون اومد تو رو برد خونشون.این اولین مهمونی بود که بدون مامانی وبابایی رفتی.ولی مامانی وقتی تو ماشین محکمت کردم وباهات بای بای میکردم اشکم در اومد دلم برات تنگ شد.یاد شب عروسی خودم افتادم که مامان جون اینقدر گریه میکرد که به زور آوردنش تا من رو از خونه راهی خونه خودم کنه.
دیگه فعلا چیزی یادم نمیاد منتظرم بیدار شی ببرمت حموم.
قربونت برم گل گلابدونم