یاد پارسال....
وای دخترکم پارسال صبح 24 دی بود که یه سری از علائم اومدن تو پدیدار شد.
ترس عجیبی داشتم وهمش از خدا میخواستم ترو برام سلامت حفظ کنه.اصلا فکرشم نمیکردم به یک هفته نکشیده بغلم باشی
پارسال 3روز دیگه نوبت دکترم بود ورفتم... صدای قلبت خوب بود ولی از خواست برم بیمارستان بوعلی وضربان قلبتم بگیرم.تازه دکتر بهم گفت هفته دیگه بیا تا تاریخ زایمان برات بزنم وچون می افتاد تو تعطیلی 28 و29 صفر منشی گفت حتما زنگ بزنید وتا همدان نیایید شاید دکی بخواد بره مسافرت.چقدر میترسیدم وهمش میگفتم کاش نره مسافرت.
خدایا واقعا ما از یه دقیقه دیگه خبر نداریم.
دکتر بهم گفته بود تا موقع زایمان هفته ای یکبار یا یادم نیست دقیق شایدم دوبار باید ضربان قلب کوچولوت رو بگیریم .به خاطر این موضوع و مشورت برا زایمانم روز بعداز اینکه از پیش دکتر ظهیرنیا اومدیم رفتم پیش دوستم خانم کدیور که ایشون ماما هستش.خیالم رو راحت کرد که بیمارستان مهر هم دستگاه مخصوص برای گرفتن ضربان قلب رو داره.ولی با تعریف حالاتم براش بهم گفت تو به زودی زایمان میکنی مطمئن باش ودرست هم میگفت من چهارشنبه پیشش بودم وجمعه هم تو به دنیا اومدی.
وقت کنم مامانی میام واز اون روز خاطره انگیز هم مینویسم.
واما حسنا خانم ما که انشاالله تا 6 روز دیگه یه پرنسس خوردنی یکساله میشه.
حسنا مامان یادم میره بنویسم برات که تو هم مثل مامانی عاشق چیزای ترش...جرات ندارم شیشه غوره غوره رو از یخچال در بیارم باید برات بریزم تو یه ظرف تا تو اول بخوری.لواشک دوست داری ومن وبابایی مجبوریم سالادمون رو قایم کنی چون در غیر اینصورت چنگ میکنی وبا به به وچه چه میل میکنی.
راستی مامانی چند وقته یه کلمه جدیدم میگی(پش)حالا یعنی چه؟خدا داندولی بیشتر چیزی که خوشت میاد میگی.
دیگه میتونی خودت از رو زمین پاشی ولی تعادل نداری یکی دوبارم حدود یک قدم ورداشتی ولی خوردی زمین.
دورت بگردم بیدار شدی تا نیومدی حساب من ولب تاب رو برسی