روزای آخر سال 91

حسنای مامان اصلا وقت نمیکنم بیام برات بنویسم.

اما فعلا که خوابیدی مینویسم که 15 اسفند تولد بابایی بود ولی جشن نگرفتیم براش فقط مامانی یه کیک پختویه جشن 3 نفره گرفتیم.قربونت برم پارسال تو تولد بابایی اینقدر کوچولو بودی که حتی گردنت هم نمیتونستی نگه داری ولی خدارو شکر امسال یه پرنسس ناز وشیرین بودی.کیک رو که داشتم تزیین میکردم وشمع ها رو روش میذاشتم همش میخواستی دست بزنی بهت گفتم برا باباس هر وقت اومد برو جلو دست بزن بگو تولدت مبارکککککک....خلاصه بابایی که اومد من داشتم تند تند شمع ها رو روشن میکردم تو هم میخواستی اونا رو ورداری که بابا اومد خونه منم گفتم حسنا دست بزن بگو تولدت مبارک یه دفعه شروع کردی دست زدن واینقدر من وبابایی به حرکاتت خندیدیم که نگو...

سه شنبه هم برا چکاب بردم پیش دکترت وقتی معاینه کرد گفت این چند روزه که بد غذا وبداخلاق شدی برا گوشت بوده یه کم قرمز ومتورمه وبهت دارو داد وقراره فردا دوباره ببرمت پیشش تا ببینیم دیگه انشاالله بهتر شدی.راستی وزنت با لباس شده بود 9کیلو 100 گرم که اگه 300 گرم بزاریم برا لباست تو این 2 ماهه 600 گرمی اضافه کردی وروجک ریزه من.

حسنا مامانی از کارهات بگم که خیلی شیرین شدی هزار ماشاالله وخانممممممممممم...کمک مامانی میدی.وقتی بهت میگم اون چیز رو بیار میدویی میری میاری قربونت بشم عروسک من.

راستی امشبم تولد خاله زری هستش تو هم که عاشق خاله زری....وقتی میریم خونه بابا جون وخاله مدرسس میری دنبالش همه جا رو میگردی.

اینم تا یادم نرفته بگم که یه دوست دیگه به دوستات اضافه شده وانیا دختر پسر عموی بابا که 29 بهمن به دنیا اومد و18 اسفند هم رفتیم جشنی که باباش براش گرفته بود.تو هم همش می گفتی نی نی ومیخواستی بوسش کنی واز دور براش بوس میفرستادی.

وای داری بیدار میشی شاید دیگه نتونم تو سال 91 بیام وبرات بنویسم انشاالله تو سال جدید میام واز عید 92 برات مینویسم.

قربونت برم امیدوارم فردا دکتر بگه گوشهات دیگه خوب شده وقرمز نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت