قشنگترین لحظه

سلام سازنده بهترین لحظات زندگیم

عروسک قشنگم دیشب تو جواب سوالهای مامانی رو دادی وای که نمیدونی چقدر ذوق زده شده بودم.البته الان چند وقتی هست که وقتی باهات حرف میزنیم با اشاره یا درآوردن یه صداهای آهنگینی تو هم عکس العمل نشون میدی ولی دیشب واضح جوابم رو دادی قربونت برم.مامانی ازت پرسیدم حسنا بریم الله کنیم؟سرت رو تکون دادی ودستات رو بردی طرف گوشت مثل قامت بستن...چون تو دائم مهر جانماز مامان رو ورمیداری بهت گفتم مامانی مهمرم رو کجا گذاشتی ؟سرت رو به اینورو اونور چرخوندی دستهات رو باز کردی وگفتی سیستتتتتت(یعنی نیست)الهی فدای اون حرف زدنت بشممممممممممم.

حسنا مامانی تو الان تقریبا تمام اجزای سر وصورتت وهمچنین دست وپاهات رو میشناسی.

پا رو خوب تلفظ میکنی وهمین پا میگی

چشم رو چیش میگی

گوش رو اوش

میگی هر کلمه ای رو که بهت یاد میدم سعی میکنی ادا کنی ولی کاملا نمیتونی بگی.

امروز بهت میگم بگو لالا میگی نانا

جیش رو میگی شیش

حالا بازم میام از کارهات وکلمات جدیدی که میگی مینویسم موقع نوشتن یادم میره.

راستی امروز بعداز ظهر خیلی تلاش برای راه رفتن میکردی هی بلند میشدی راه بری چند قدم میرفتی بعد میخوردی زمین ولی در کل امروز بیشتر انگیزه داشتی برای راه رفتن.

برات بگم از رفتن خونه خاله مریم وعمو محمد که یه دختر کوچولو دارن به اسم فاطمه جان.البته فاطمه الان 2 سال و5 ماهشه واز شما بزرگتره

اینم شما وفاطمه دفعه قبل که خاله مریم اینا اومده بودن خونه ما شما کوچولوتر بودی وفاطمه سوار تاب تو میشد وتو نگاش میکردی و اون با اسباب بازی هات بازی میکرد.ایندفعه که ما رفتیم خونشون اونم به تو از اسباب بازیهاش داد هرچند مامانش میگفت وسایلش رو به هر بچه ای نمیده.ولی خب فاطمه سر شام خوابید وتا موقعی هم که ما اومدیم خواب بود.حسنا مامانی ببین چه با مزه خوابش برده.

کنار سفره شام سرش رو گذاشت رو پای مامانش وخوابش برد .