محرم 91 و حسنا
حسنای قشنگترینم پارسال وقتی تو دلم بودی از روز تاسوعا دوباره دل درهای بدی اومد سراغم ومنم مثل همیشه دلواپس تو.مامانی هم تو رو اول به خدا بعد به رقیه 3 ساله امام حسین سپرد ونذر کردم که سال بعد (یعنی همین امسال)هموزنت شیر تقسیم کنم .وهمین کارو باهم انجام دادیم خدا ازمون قبول کنه.
دخترکم امسال دهه محرم با وجود تو برای ما خیلی با شکوهتر بود وقتی که شبها بیرون میرفتیم و تو تا موقعی که دسته ها وعزاداری رو میدیدی آروم وبا نگاهی معصومانه به سینه زنها نگاه میکردی چیزی نمیگفتی و همین که تموم میشد بیقرار میشدی.بابا جون رضا هم تو رو با خودش تو دسته سینه زنشون میبرد وتو تا یه مسیری همراهشون میرفتی وبا کمک بابا جون سینه میزدی.
(اینم چند تا عکس از شما تو شبهای محرم وروز عاشورا)
راستی مامانی دیگه خودت لیوان مخصوص آب خوردنت رو دست میگیری وآب میخوری(البته الان چند وقتی هست که یاد گرفتی ولی خب مامانی تنبله ودیر به دیر برات مینویسه)تازه با لیوان معمولی هم تمرین آب خوردن میکنی ولی اگه توش آب بریزیم یه دوش کامل میگیری چون تموم آب رو روی خودت میریزی.مامانی سر سفره باید 2-3 تا لیوان بیاره تا لااقل من وبابایی یه لیوان تمیز داشته باشیم آب بخوریم.
فدات شم نمکدون مامان.
از خدای بزرگ میخوام به حق این روزهای عزیز هر کسی توی خونش منتظر لطف خداست تا یه فرشته کوچولو بهش هدیه بده به همین زودیها از انتظار در بیاد و خدای مهربون خونشونو با این هدیه زیبا روشن کنه.آمین یا رب العالمین
حسنا مامانی دیگه بهت شکلات کاکائوییم میدم وتو عاشق کاکائو هستی وقتی میخوری اینقدر از دهنت صدا در میاری دل همه رو آب میکنی.
(اینم یه عکس بعداز خوردن کاکائو)
وهمچنین از اون موقع که خوراکیهارو شناختی مثل بابایی هندونه خور خفنی بودی وچون با لذت هندونه میخوری بابایی هم بهت میده ومامانی بیچاره تا صبح از دست پیچ وتاب تو که به خاطر دلدرده خواب نداره.دقیقا مثل همین چند شب پیش که خونه باباجون رضا بودیم تا مامان جون هندونه رو آورد از اون سر اتاق مثل موشک پیدات شد.پوستش رو بهت دادن ولی تو اینقدر آبس که تو پوستش بود رو هورت میکشیدی وبا انگشت توش رو میتراشیدی ومیخوردی که باز اونا دلشون سوخت وبهت هندونه دادن وخوردن شما همونو نخوابیدن مامانی تا صبح از دست شما همان
فدات شم هندونه خور منننننننننننننن